"خاطره" دفتر خاطرههامون پر شده از غم و حسرت چند صفحه حرف نگفته، چند صفحه ماتم غربت تا به کی گوشه نشستن، عکس فردا رو کشیدن تا به کی رفتن و رفتن، اما هیچ جا نرسیدن یا که موندن پشت دیوار و یه توجیه اینه بن بست، بسه رفتن مثل اون پرندهای که تو قفس فکر فراره ولی وقتی میره بیرون، نمیدونه کی رو داره تو هم یه اسیری اما، اسیر قلبت و نقشت نقشی که خودت نوشتی، ولی دنیا نمیذاره بیا این نقش رو رها کن، فکر تازهای بنا کن بگذر از حرف نگفته، بگذر از غم غریبی به جای حسرت روزهای گذشته یا شمردن سرانگشتی قابهای شکسته به ستارهها نگاه کن، به طلوع گرم خورشید به حضور ماه و مهتاب، به طراوت شقایق که یه فردای دیگه، تو دفتر خاطرههامون بمونه چند صفحه حرفای تازه، چند تا شاخه گل پونه
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |